بعد از انتخابات، گاه به گاه به این فکر میکنم آیا این بار اول است که بر سرزمینم و بر مردم چنین میگذرد؟ به گذشته میروم و آنچه از تاریخ میدانم را به یاد میآورم و به مردم آن زمان فکر میکنم که چه حسی داشتهاند و چه میخواستند بکنند.
به این فکر میکنم که در آن زمان فکر میکردند چه کاری صحیح است و آیا آن کار صحیح را صحیح انجام دادهاند. توانستهاند تأثیری را که میتوانند بگذارند. توانستهاند جهت حادثه را تغییر دهند. و آن هم به سمت و سویی مناسب.
علیرغم همه آنچه که همنسلانم به عنوان جفاهایی که بر ما گذشت میگویند و مینویسند خوشحالم از اینکه شاهد یک دوره مهم از تاریخ سیاسی کشورم هستم. آن را با تمام وجود حس کنم و نیازی نیست آن را از لابلای کتابهای تاریخ بخوانم و بدانم.
چیزی که هست امید همیشه زنده است و حرکت رو به جلو همواره برقرار. گاه کند و گاه تند. این بدترین شرایطی که نبوده که بر ایران گذشته. گرچه میتوانست بسیار بهتر از این باشد. اما این بار اول نیست که ملتی باید از پس شکستی سرپا بایستد و به راه سخت پیشرفتش ادامه دهد. اگر ما جزئی از آن ملت هستیم ننگ است که نتوانیم دوباره قامت راست کنیم.
میتوان سختیها و ناملایمات را فراموش کرد. میتوان دوباره کمر راست کرد و از فراز همه گرد و غباری که ایران را فراگرفته به آبادیاش اندیشید. میتوان امید را همچو گلی نازک در سرمای زمستان با ها کردن گرم نگه داشت و با اشک چشم آبیاری کرد.
این نازک آراییده، این ساقه گل که به جانش کشتیم و به جان آبش دادیم حیف است که بشکند.
اگر ایران به جز ویرانسرا نیست؛ من این ویرانسرا را دوست دارم
اگر تاریخ ما افسانه رنگ است؛ من این افسانهها را دوست دارم
نوای نای ما گر جانگداز است؛ من این نای و نوا را دوست دارم
به شوق خار صحراهای خشکش؛ من این فرسوده پا را دوست دارم
من این دلکش زمین را خواهم از جان من این روشن سما را دوست دارم
اگر بر من ز ایرانی رود زور من این زورآزما را دوست دارم
اگر آلوده دامانید، اگر پاک من ای مردم، شما را دوست دارم
حسین پژمان-شهریور ۱۳۲۰