“توهیندان”مان انگار سوراخ است و چیزی در آن بند نمیشود.
دیگر نوازشهای بصیرتمندانهی دوستان و آشنایان غیر همفکر کمتر اثر میکند و زودتر فراموش میشود.
بغضهایی که گاه میترکیدند شدهاند “گلودرد مزمن” و چیزی که مزمن است، به آن عادت میکنیم.
دیگر عادت کردیم به شکستن بعد از هر کنایهی دوستان، و دوباره بند زدن تکههای شکسته.
امّا هر دفعه انگار چیزی از جنس دل کنده میشود، گم میشود و دیگر پیدا نمیشود.
انگار همین تکههای گمشده است که آن سوراخ را درست کرده.
دیگر خیلی به “دل” نمیگیریم …
چه شده است؟
قشنگ بود! آهنگ Comfortably Numb رو گوش کن 🙂
از دوستان عزیز خواهشمندم نپرسید چه شده. که چیزی خارج از روال عادت ما اتفاق نیفتاده
چی شده؟
روح میدونی چیه؟
عاشق این نوع سبک نوشتن هستم . این نوع نوشته به معنای واقعی یعنی حرف دل ! ریتمیک و ادامه دار ، همراه با کمی گنگی و پیچیدگی که ذهن مخاطب رو درگیر می کنه . مستقیم از دل میاد و با همون سرعت نوشته می شه ! بعضی وقتها که با این نوع نوشته ها مواجه می شوم به یاد بعضی دکلمه ها و شعرهای گنگ محسن نامجو می افتم !
معلوم است دل پر دردی داری برادر … انشاءالله که همه چیز رو به راه باشد و زندگی بر وفق مراد
ممنون آقا محمد حسین. شما بیش از حد لطف داری. همهی اینهایی که گفتی در همین چند سطر چرند دیده میشد ؟ 😉
آقا به نوشته های این نویسنده توهین نکن چون خاطرش خیلی برام عزیزه 😀
چی شده؟ روحت سوراخ شده؟