مدتها بود میخواستم این مطلب را بنویسم که شاید از روی وسواس اینکه چه جور از آب در بیاید، مدام در ذهنم بالا و پایین میکردمش و نوشتنش به تأخیر میافتاد. معمولاً نوشتههایی که نوشتنشان به تأخیر میافتد آخر سر بدتر از آنی میشود که میخواستم که امیدوارم این نوشته اینطور نشود.
شاید فکر دربارهی این موضوع، اگرچه که چیز جدیدی نیست و شاید از دو سال پیش کم و بیش به آن فکر میکنم، اما حدود چهل روز پیش بهطور جدی ذهنم را درگیر کرد. آن وقتی که پس از فوت […] مرحوم هدی صابر، دوستی در جایی نوشتهبود که انگار رفتن سه نماد مدارا -منظورش عزت الله و هاله سحابی و هدی صابر بود- را باید بهعنوان مرگ مدارا در روزگار ما دانست. و این تحلیل بسیار دردناک بود، مضاف بر اینکه در ماههای اخیر، کوچکترین نداهای مدارا و مصالحه هم از دو طرف به شدت مورد حمله قرار گرفت و دست یاری و همراهیای بهسوی آن دراز نشد و این-و چیزهای دیگری- متأسفانه مرگ مدارا را تا حدی تأیید میکند.
قصد این نوشته این نیست که مسئولیت اتفاقات سیاسی دو سال گذشته را بین جریانها و افراد سطح بالایشان تقسیم کند. تجربهی شخصیام به من نشان دادهاست که بحث در مورد بسیاری از مسائلی که در این دو سال -که به اندازهی چندین سال، کشدار بودند- اتفاق افتادند، در هیچکدام از طرفین بحث تأثیر چندانی نمیگذارد چرا که دو طرف کم و بیش خود را در موضع حق میبینند و موضع طرف مقابل را کم و بیش باطل. و تا وقتی این مرزبندی سیاه و سفیدی وجود دارد، خودبهخود اشاره به اشتباه فردی در طیفی که به آن تعلق داریم، به جای آن که طرفداری از موضع حق و انصاف تلقی شود، تضعیف جبههی خودیها بهحساب میآید. و تا وقتی این مرزبندی وجود دارد کوچکترین فکری از یک طرف برای میل به موقعیتی که در آن دو طرف کمی با هم کنار بیایند بهشدت طرد میشود چرا که از یک طرف سازش با باطل تلقی و معرفی میشود و از طرف دیگر تلاش برای بازگشت به قدرت نام میگیرد.
به نظرم، جریانی وجود دارد که میلاش و منافعاش در این است که این مرزبندی سیاه و سفید ، حق و باطل وجود داشته باشد و مدام پررنگ نگاه داشته شود تا در غیاب افراد اصیل و کارای دو طرف ماجرا، میداندار همهی امور باشد و صد البته خود ما هم قابلیت این را داریم که از این مرزبندی نگهبانی کنیم -که میکنیم- که توفیقی هم که این جریان داشته، در گرو استفاده از این خصوصیت ما بودهاست.
قصدم از نوشتن این نوشته این بود که فکر کنیم و ببینیم چهطور میتوانیم این مرزبندی را کمرنگ کنیم. مرزبندیای که خود را به شکلهای مختلفی نشان داده : فتنهگر-ساندیسخور ، یزید-امام حسین ، موسی-فرعون و … البته این به این معنی نیست که یک طرف ماجرا با فشار طرف «قدرتمندتر» از مواضعش عقب بنشیند (چیزی که بهحق آن را «وحدت دستوری» نام نهادهاند) . البته شاید دوستان نظرشان بر این باشد که این مرزبندی باید وجود داشتهباشد یا دوستان دیگری سعی در از بین بردن این مرزبندی را «تلاشهای بیهوده» بدانند.
شاید مسئولیت برونرفت از شرایط کنونی -به دلیل تمرکز قدرت و ساختارهای تصمیمگیری- با حکومت باشد -همانگونه که مسئولیت بهوجود آمدن این اوضاع نیز- و در این راه تعامل منتقدین با حکومت مفید باشد – همانگونه که بزرگانی از سر دلسوزی راهکارهایی پیشنهاد دادهاند که تا کنون شنیده نشدهاست و از اولین پیشنهاد حدود دو سال میگذرد- اما ما نیز مسئولیتمان این است که با کمرنگ کردن این دوقطبیها، زمینه را برای گفتوگو در سطوح بالاتر فراهم کنیم.
نکتهی دیگر این که اگر ادعای ما این است که با روشهای غیرخشونتآمیز میتوان به اصلاح دست زد، این عدم خشونت باید در کلام ما نیز نمود داشتهباشد چرا که شاید ما الآن چیزی بیشتر از کلام، امکانات نداشتهباشیم و اگر به این راه معتقدیم باید در هر شرایطی آن را پاس بداریم. ما نمیتوانیم به خودمان ببالیم که برای رسیدن به هدف از رسانههای عمومی ، امکانات همگانی، گاز اشکآور و باتوم و … در جهت خشنترکردن اوضاع استفاده نکردیم، چون اساسا چنین امکاناتی در اختیار نداشتهایم. ولی گمان میکنم در محدودهی امکاناتی که داشتهایم -که تقریباً هیچ بودهاست- هم خوب عمل نکردهایم …
مشتاقانه منتظر دیدن نظرات دوستان هستم. در ضمن از دوستان دیگری هم دعوت کردهام که در این مورد نظرشان را در وبلاگشان بنویسند که اگر قابل بدانند و اجابت کنند لینکشان را میگدارم تا گفتوگویی دنبالهدار و انشاالله پر برکت پی بگیرد.
بهروزرسانی: از بین دوستانی که دعوتشان کردم (تا امروز ۱۰ مرداد) تنها محمدمهدی عزیز قابلمان دانست و این نوشته را نوشت که خواندنش توصیه میشود. دیگر دوستانی هم بودند که ای کاش دست کم قابل یک نظر در همینجا میدانستند.
سلام و سپاس از نوشتنت.
دلم میخواد یکی بگه شدنیه یا نه؟
اما یه چیزی رو میدونم که اب حقیقت راه خودش را باز و پیدا میکنه. اما اون چیزی که نمیدونم اینه که ما میتونیم در سرعت و یاز شدن این مسیر تسریعی انجام دهیم؟
قطعا یک هدف بزرگ را نمیشود گفت که «به این زودیها» شدنی هست یا نه ولی مهم این است که ما بدانیم در کدام راه میتوانیم به آن هدف «نزدیک» شویم چون ممکن است ما در مسیری قدم بگذاریم که خودمان مانعی شویم برای راه پیدا کردن آب حقیقت. که به نظرم حرکت خیلیهایمان تا الآن شاید خیلی کم ایراد نبودهاست.
به نظرم نباید راه دوری رفت و مطالبهی زیادی داشت. شاید برای هر کدام ما، اصلاح روابطی که در این دو سال خدشه دیدهاند قدم مهم و اثرگذاری باشد …
دوست من، مطلب بسیار مهمّی را مطرح کردهای که نیازمند بحث و تمرین و گفتگوی فراوان است. و به نظر من بخش مهمّی از موفقیت یا عدم موفقیت آیندهی جامعهی مدنی ایران در گرو نحوهی تحلیل و هضم و جذب این موضوع و نتیجهی آن قرار دارد. نگرش سپید و سیاهی احتمال انتخاب رویکرد “حذفی” را افزایش خواهد داد و ممکن است باز ما را در همان چرخهی خودویرانگرانهی انقلابی-حذفی بیندازد که خطر بزرگی است. تشکر از طرح این بحث راهبردی مهم.
ممنون که قابل نظر دادن دونستید.راستش من دیگه مثل قبل حوصله ی سیاست و این چیزها رو ندارم .احساس سرخوردگی دارم.
صرف مرز بندی چیز بدی نیست.باید ببینیم کدام مرزبندی درست است یا نه. ولی در وقت عمل می شود مرزبندی ها را کمتر اعمال کرد تا امور سهلتر پیش برود. رفتار های خشن و شامل فحاشی و توهین و تمسخر نشان از بی سوادی ، خامی و نداشتن فرهنگ دارند که هرکدام از اینها شاخه ای از تربیت را می طلبند
ممنون آقا محسن و فرهاد عزیز. آقا محسن به نظر من هم مرزبندی باید باشه و این درست نیست که یک فکر در دیگری حل شود ولی همانطور که شما هم اشاره کردهاید مشکل بیشتر از آن جایی شروع میشود که در عمل این مرزبندی لحاظ و بدتر از آن پررنگ میشود. بحثم بیشتر معطوف به این بود که چنین مشکلاتی را که امروز ما با آن مواجهیم میتوان با گفتوگو حل کرد -یعنی هنوز هم دیر نیست برای این موضوع- اما این مرزبندی «با این مرز تند و تیز صفر و یکی و حق و باطلی که دارد» عملا امکان گفتوگو را از بین میبرد. یعنی یک فرد سرشناس از یکی از دو جریان به مجرد اینکه کوچکترین اشارهای به مصالحه بکند بیش از همه طرفداران (افراطی) همان جریان جلویش صف میبندند زیرا باور دارند که میخواهد با «باطل» وارد «سازش» شود.
من به تازهگی ایمیل شما رو دریافت کردم.
به نظر من این بحث بسیار به جا بود، اکثر ایرانیهایی که اینجا دور و بر من هستن خیلی خیلی خیلی زیاد چنین نگرش سیاه و سفید دارن، بهترین مثالش هم دیدگاه آنها مبنی بر مقصر دانستن اسلام در همه مشکلات ایران امروز و دیروز هست.
برداشت من اینه که، افرادی که اینچنین سیاه و سفید به مسائل نگاه میکنن از نبود تجربه زندگی با کسانی که به شکل دیگری فکر میکنن رنج میبرن. با اینکه من اخیرا در اینجا بیشتر نمود این پدیده رو در خیلی از افراد ضدّ دین دیده ام، اما یادم نرفته که خیلی از افراد مذهبی چطور گرفتار این پدیده بودن.
به عقیده من تعامل باعث میشه که فرد وجود داشتن افراد با ایدههای متضاد رو بپذیره. وقتی فقط با کسانی که مثل خودت فکر میکنن برخورد داشته باشی، بیشتر و بیشتر از این تفکر فاصله میگیری که افرادی که غیر از تو فکر میکنن هم “انسان” هستن، شعور دارن، احساس دارن، عاطفه دارن. مثلا وقتی یک فرد به شدت پایبند به عقاید مذهبی از ایران بیاد بیرون – و واقعا سعی کنه که با جامعه غیر مذهبی رفت و آمد داشته باشه و با اونها زندگی کنه – اون وقت هست که میفهمه بابا اینها هم انسان هستن، عاطفه دارن، دوستی سرشون میشه، برای خودشون ارزشهایی دارن. من وقتی پای صحبت یک سری از این ایرانیهای به شدت غیر مذهبی و با افکار افراطی میشینم، واقعا حس میکنم که این نفرت از اینجا سرچشمه میگیره که بعضی از اینها اصلا در دوستان نزدیک و فامیل درجه یک هیچ کسی رو نداشتن که مذهبی باشه، که متوجه بشن که افراد مذهبی موجودات شیطان صفتی نیستن، آنها هم عاطفه دارن و انسان هستن.
مذهبی در مقابل غیر مذهبی صرفاً یک مثل از این تقابلها بود، و البته خیلی تقابلات دیگه در جامعه امروز ما وجود داره، مثلا سیاست، فرهنگ، نژاد . . .
راه برون رفت از این دید سیاه و سفید به نظر من تقویت این باور هست که انسانها فارغ از مذهب، نژاد، دیدگاه سیاسی و فرهنگ “انسان” هستند. انسان بودن مقدم بر هر چیز دیگری است و بهترین نقطه اشتراک برای شروع پذیرش دیگران.
با این مقدمه به نظر من همه ما باید سعی کنیم که انسانهایی که به طریقی غیر از ما میاندیشند رو بشناسیم و به خاطر انسان بودنشون بهشون احترام بگذریم، نه به خاطر اشتراکات نژادی یا مذهبی که ممکنه با بعضیها داشته باشیم و با بعضی گروهها نه.
و طبق قاعده کلی، این مسائل نیاز به آموزش از سطوح اولیه داره. وقتی آموزش (هم پدر و مادرها و هم مدرسه دانشگاه) در یک جامعه از همون ابتدا این مرزبندیها رو در مغز همهٔ ما در مراحل مختلف تقویت میکنن رهایی از این سیای و سفید دیدنها در سنّ بالاتر سخت تر میشه. وقتی از همون ابتدا یه بچه با افرادی که فرهنگی غیر از خودش دارن تعامل داشته باشه وجود اونها رو نفی نمیکنه. مثلا اگر یک بچه سفید پوست از کودکی همبازی سیاه پوست داشته باشه اون وقت فکر نمیکنه سیاه پوستها پست تر هستن.
باید توجه داشت که این دیدگاه منکر وجود مرز بندیها نیست، اما تضمین کننده پذیرش واقعیت وجود داشتن انسانهای با افکار متضاد هست.
خیلی وقته میخوام در این مورد بنویسم. وقتی هم دعوت کردی برای نوشتن در این مورد، تصمیم داشتم همون یکی دو روزه بنویسم، حتی وقتهایی که توی مترو یا خیابون بودم بهش فکر کردم و استخون بندی مطلبم رو هم در آوردم. اما توی این دو هفته واقعا وقت نکردم. حتما این دو سه روزه مینویسم
آقا سبحان واقعا به مطلب خوبی اشاره کردند. چیزی که من در ذهنم بود به نوشتهی«کلمه سواء» آقا مهدی اضافه کنم و آقا سبحان هم اشارهای به آن کردهبودند این بود که به نظرم «کلمه سواء» برای ما میتواند تکیه بر انسانیت و حقوق افراد به عنوان یک «انسان» باشد. شاید این طور بسیاری از منازعات سیاسی بیفایده بین ما هم حل و فصل شود.
حمید جان ممنون که وقت گذاشتی
برای روشن تر شدن موضوع،
اضافه می کنم که به نظر خود من این “کلمه سواء” مفهومی نسبی است. یعنی دو مورد هست که با هم معنی می دهند و باید با هم و همزمان در نظر داشتشان: یکی سطح ارتباط مناسب با هر فرد یا تفکری و دوم، تاکید بر مشترکات با آن فرد و یا تفکر. هرچقدر آن سطح ارتباط مطلوب بالاتر باشد، باید برای ایجاد آن ارتباط لازم، به دنبال اشتراکات بیشتری هم گشت و بیشتر مراقب این رابطه بود.
در مورد مذهبی های مثلا با عقاید سیاسی متفاوت، “کلمه سواء” می تواند همان تکیه بر مشترکات عقیدتی باشد که به نظرم تکیه گاهی قوی است و تاریخ و تجربه نشان می دهد که پایبندی به آنها می تواند محکمترین رابطه ها را به وجود بیاورد. مثالهای من هم بیشتر به این دسته مربوط بود چون فکر کردم تاکید “آئین مدارا” هم بیشتر بر همین گروه است (شاید تصورم درست نبوده باشد البته). به نظر می رسد که در قرآن هم، وقتی مومنین مورد خطاب هستند، تاکید بر همین مساله است:
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّـهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا ۚ وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَهٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنْهَا ۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ اللَّـهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ﴿آل عمران – ١٠٣﴾
در مورد سایرین هم می شود مبناهای مشترک پیدا کرد و متناسب با آن مبناها با آنها در ارتباط بود. منظور من فعلا خط کشی بین “مذهبی” و “غیر مذهبی” نیست که البته وجود دارد، منظور این است که با هر طایفه ای می شود حول اشتراکات و به منظور برقراری ارتباط تا حدود مورد نظری تعامل داشت. حداقلی ترین این اشتراکات هم “انسان بودن” همه ماست.
البته بعضی ها طبق اعتقادات ما از این قاعده دوستی و تعامل مستثنی شده اند و در تعمیم دادن هایمان باید حواسمان حتما به این استثناءها هم باشد.
شاید ذکر این آیات در این مورد خالی از لطف نباشد:
وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَّا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَـٰکِنَّ اللَّـهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّـهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿انفال – ۶٣ و ۶۴﴾