چی بود…
چی شد…
۲۴ بهار گذشت…
در حالی که بهاران بسیار بهارتر پیش روست.
امسال، بیش از هر سال دیگر قدرت را میدانم. به خاطر همه مراحلی از زندگی که با هم پشت سر گذاشتیم و در هیچ کدام یکدیگر را تنها نگذاشتیم. و در این مسیر آنچه که هر روز فوران کرد عشق بود و آنچه بیشتر ریشه دواند دلبستگی.
حرفهای بسیار داشتم برای نوشتن. برای گفتن از تو برنامهها داشتم. اما چون قلم به عرصه عمل آید مانند تو نیست که از عهدهاش به درآید. همه هدیه من به تو در همان کلام همیشگی خلاصه میشود…
پی نوشت ۱: می دونم کمی دیره و سه روز تأخیر داشتم. اما واقعا نشد. شرمنده.
پی نوشت ۲: هدیه علیرضا اینا رو خوردیم. هدیه مهدی و مصطفی رو یادمون رفت بزاریم روی میز. اینکه رو میزه هدیه آمنه است. هدیه من هم تجسم اینه.
هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا مبارک باشه!
۱- قشنگ نوشته بودی! 🙂
۲- چه بامزه بوده علی وقتی بچه بوده! من یادم نمیاد اون شب که خونهتون داشتین عکسها رو نشون میدادین این هم بود یا نه؟
۳- راننده تاکسی گفت به سفارش معین اونا رو داده! 😉 سیدی خام که نبودن؟ من به راننده شک دارم! 😀
۴- ایشالا ۱۰۰ بهار رو در کنار هم با خوبی و خوشی بگذرونین!
——————————————————————
عرضم به حضور شما که:
۲- بله این عکس هم بود.
۳- هنوز سی دی ها رو باز نکردیم. فعلا جون سالم به در بردین.
۴- خیلی ممنون. شما نیز هم 😀
به به چه پسره خوشمزه ای.مبارک باشه.این روزا چقدر پستای خوشمزه زیاد شده.بر و بچ میگفتن توی اتوبانه همت یه کامیون کیک چپ کرده.این کیک که با اون ارتباطی نداره؟راستی اون کادو بزرگه توش چی چیه؟لااقل بازش میکردی ببینیم….
ولی خدایی چی بود چی شدددددددد….:D
:دی پسرتون این شکلی میشه!
خیلی بامزه است!