سال ۸۹ و ۹۰ پشت سر هم خبر تولد میاومد. یکی بعد از دیگری، دور و بریهای ما بچهدار میشدند. از همکارامون گرفته تا همسادههامون. ۲ تا باران، یه مانیا، یه آوینا، یه مصطفی، یه امیرحسین. این وسط یه دختر کوچولو هم هست به اسم یسنا.
یسنا این روزا ۱۰ ماهه است. داره دندون درمیآره. اما مادرش سخت نگرانشه. من مطمئنم که مادرش نگران خودش نیست که برای خلاص شدن از چنگال سرطان، باید چه دردی رو تحمل کنه. مطمئنم که بیشتر از هر چیزی، حتی بیشتر از هزینههای درمانش که به شوهر تحمیل میشه، نگران یسنا کوچولو است.
امروز در مسیر وبگردی رسیدم به موسسه “بهنام دهشپور”. از اتفاق همین روزا، یه جشنواره خیریه هم داره. بهانهای شد تا اینجا ازش بنویسم. یه جشنواره غذاست. شاید از من و شما نه چندان وقتی بگیره نه چندان هزینهای. اما همین کمکهایی که اینجا جمع میشه برای امثال مادر یسنا، نقطه اتکا و امیدی هست.
سلام اخوی :با شما موافقم موسسه فعالی است ماهم توی منزل یک صندوق کوچک جمع اوری صدقات این موسسه را داریم.خدا به دست اندرکاران این موسسه و دهها موسسه دیگر نظیر این جزای خیر دهد. یاحق