چشمهای من شدهاند عین یک مینیاب. منتها به جای مین، من زباله میبینم. مثل یک فیلم هیجانانگیز. از لحظه تولید زباله تا دفع آن. با ولع تماشا میکنم. در آرزوی اینکه یکی از این شهروندان متمدن شهرم، پایانی خوش برای فیلم کوتاهی که میبینم رقم بزند. منتها بیشتر فیلمهایی که من هر روز در شهر تماشا میکنم happy end نیستند.
دیروز پسرکی را دیدم که بستنی خورد و کاغذش رو انداخت کنار جوی آب. روز قبلش دخترکی دیدم که با کیکی همین کار را کرد. همان حوالی یک مرد بالغ که کارتنی را از صندوق عقب ماشینش درآورد و انداخت کنار خیابان. یک بار هم وقتی داشتم از اتوبوس خارج میشدم پشت سرم بطری خالی آب به بیرون پرتاب شد. برگشتم دیدم خانم حدود ۴۰ سالهای بعد از نوش جان کردن آب، بطریاش را به بیرون اتوبوس پرتاب کرد. با چشمهای گشاد شده نگاهش کردم. اما طبق معمول لال شده بودم. نمیدانستم باید داد بزنم؟! لبخند بزنم؟! تذکر دوستانه بدهم؟! یا تذکر دشمنانه؟!
از همه اینها بدتر، روزی بود که دوستی از دوستان دانشگاه را به خوردن یک بستنی مهمان کردم. با هم راه میرفتیم. آن دوست بستنی را باز کرد و زبالهاش را همانجا، کنار سبزهها انداخت و من دلم ریش شد. اما به حساب همان کمرویی همیشگی حتی نتوانستم به او تذکر بدهم. او که دوستم بود و احتمالا من برای صحبت با او راحتتر بودم. تمام طول مسیر برگشت به خانه به این فکر میکردم او دارد ارشد جامعهشناسی میخواند. من از مردم کوچه و بازار چه انتظاری دارم؟!
اصلا مگر این پاکیزه نگهداشتن محیط چه رفتار و مهارت خاصی نیاز دارد؟! واقعا چرا ما ایرانیها این قدر به معنای واقعی کلمه شلخته و کثیفیم؟
پ.ن: دلم نمیخواهد اینجا را به سیاست آلوده کنم. اما مطلبی که میخواهم بگویم علیرغم ظاهرش سیاسی نیست. ۳ سال پیش ما خودمان را به آب و آتش زدیم تا مسیر جامعه به قهقهرا را مسدود کنیم. نمیگویم میخواستیم مسیرش را به سمت پیشرفت ببریم. بلکه واقعا ایمان داشتم و دارم که فقط میخواستیم از سرعت پسرفت دائمیاش بکاهیم. شبی از این شبها، در حالی که در مسیر خانه قدم میزدیم و تعداد آشغالهای خیابان را میشمردیم به همراهم گفتم، که ما چه خوش خیالانی بودیم که تکیه کردیم بر مردمی که هنوز درک درستی از جامعه و زندگی اجتماعی ندارند. کسی که معنای یک کنش معمولی و پیش افتاده و مسلم “پاکیزگی محیط” برای رفع کثیفی از محیط زندگی خودش را نمیداند واقعا میتواند معنای کنشهای اجتماعی و سیاسی در سطح بزرگتر و با تنوع سلیقه بسیار را درک کند؟ آیا چنین کسی میتواند بفهمد دفع ضرر از جامعه یعنی چه؟ آیا چنین کسی میتواند معنای مسئولیت در قبال جامعه را بفهمد؟ آیا چنین کسی میتواند بداند باید مشارکت اجتماعی داشته باشد تا خودش و خانوادهاش از مزایای آن بهرهمند شوند؟
بیچاره این rubbish sensor هایی که هر روز چیزهای غم انگیزی را مجبورند Sense کنند
اولا، من هم همین حس رو دارم که این چیزای دمدست و پیشپاافتاده میتونه جنبههایی از رشدیافتگی/نیافتگی جامعه رو نشون بده. البته دقتهایی هم لازمه، مثل دقت به این نکته که برای کثیف شدن شهر، کافیه ۱ درصد آدماش آشغالاشون رو بریزن توی خیابون. نباید اشتباه ش.ص. رو (درباره متلک گفتن به خانمها) تکرار کنیم.
ثانیا، درباره بند آخر اعتراف میکنم که خودم از استدلالی مشابه استفاده کردم برای همین منظور، اما نمیدونم راستش… شاید افراط باشه که صرفا ماجرا رو از پایین به بالا ببینیم. مثلا این سناریو رو در نظر بگیرین: آدمای جامعه به قدری – به دلایلی که به مسایل سیاسی بیربط نیست – با خودشون، محیطشون و جامعه غریبه شدن، به قدری نسبت به آینده ناامید شدن، بهقدری تحت فشارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی هستن که دیگه ول کردن این چیزا رو. شاید همین آدم وقتی امیدوار باشه، رفتارش فرق کنه، و امیدوار شدن آدمای جامعه، به اتفاقات کلان جامعه اصلا بیربط نیست.
یه مثال غیرسیاسی بزنم. یه وقتی – دبیرستان بودم – خیلی شاکی بودم از اینکه رانندههای اتوبوس به جای بلیت پول میگیرن. یه نفر بهم گفت که وقتی میلیون میلیون دزدی میشه و باقی قضایا، کسی خودش رو برای این چیزا ناراحت نمیکنه. حرف تلخیه ولی وجهی از حقیقت داره.
موارد پیش پا افتاده ی اینچنینی رو که میبینم، کلا ناامید میشم از اصلاح
مشکلات فرهنگی و اجتماعی ایرانی ها خیلی زیاد و عمیقه. فرافکنی و انداختن تقصیر بر گردن دیگران از ویژگی های بارز و از دستاویزهای معمول برای رفتارهای غیرمسؤولانه ما ایرانی هاست. شاید اگه از این کسانی که جلوی چشم شما با وقاحت تمام آشغال ریختن می پرسیدین چرا این کارو با خیال راحت انجام میدن، خیلی هاشون در جواب می گفتن خوب پس شهرداری چه کاره است یا رفتگرها برای چی پول می گیرن. اونایی هم که همه چیزو به هم ربط میدن گریزی می زدن به اختلاس میلیاردی و گرونی و …
یه ایدئولوژی غلط تو جامعه ما نهادینه شده با این مضمون که «من مظلوم هستم، پس حق دارم ظلم کنم.» اگه دقت کنین هر کار اشتباه و هر حرکت غیرمسؤولانه و ناشایستی رو با این طرز فکر میشه توجیه کرد.
من اطمینان دارم که اکثریت قریب به اتفاق اونایی که رفتارهای زشت و غیراخلاقی خودشون رو با استناد به دزدی های کلان و اتفاقات مشابه توجیه می کنن، اگه در جایگاه اون دزد قرار بگیرن خیلی بیشتر از اون می دزدن و بی رحمانه تر از اون می چاپن. چون فکرشون مسمومه. چون خودشون رو حق به جانب می دونن. چون همیشه فکر می کنن دزدهای بزرگتر و ظالم های بی رحم تر از اونا وجود دارن. با دیدن صحنه هایی مشبه اونایی که شما دیدن، من خیلی وقت ها به یاد این ضرب المثل می افتم که «خدا خر رو شناخت که بهش شاخ نداد». راستش مشکلات فرهنگی ما اون قدر عمیقه که جنبه خیلی از امکانات و قدرت ها رو نداریم.
الان سال هاست که من از حرکت های اجتماعی و بهبود و اصلاح جامعه ناامید شده ام. من به ایده «رستگاری فردی» اعتقاد پیدا کردم. خلاصه ایدئولوژی من اینه که:
فقط به فکر خودت باش. به جامعه کاری نداشته باش. سعی کن خودت رو نجات بدی و به نجات دیگران فکر نکنی. امــا، در راه نجات و پیشرفت خودت حق هیچ کس رو نادیده نگیر و همیشه اخلاق رو رعایت کن.
با ابن طرز تفکر من خودم هرگز آشغال نمی ریزم ولی به تذکر دادن به اونایی که این کارو می کنن هم فکر نمی کنم. دزدی نمی کنم ولی به خودم فشار میارم که دلم از نداری دیگران ریش نشه. خوب خیلی وقت ها کار راحتی نیست که جامعه رو کلاً نادیده بگیری و مثلاً فقر دیگران آزارت نده، ولی من در چنین جامعه ای راه بهتری سراغ ندارم. همه راه های دیگه به سرخوردگی و عدم پیشرفت خود آدم منتهی میشه.
من و شما در دو مسیر متفاوت در جامعهمون حرکت کردیم. نمیدونم واقعا به دلیل خوشبینی بیش از حد یا جوانی و سر پر سودا یا هر چیز دیگه هنوز از اصلاح ناامید نشدم. صدالبته که شور قبلی رو در خودم ندارم. اما واقعا فکر میکنم آهسته و پیوسته میشه یه کارایی کرد.
اما در کل همین که هر کس خودش درست و مطابق موازین اخلاقی زندگی کنه، کم چیزی نیست. اگر هر کس خودش رو مقید به یه سری اصول بدونه فکر کنم وضع خیلی بهتر از این میشه. کاری که شما میکنید.