امروز که پس از آن جر وبحث مزخرف صبحگاهی رفتم و دیدم که مربیام هم سر کارم گذاشته بیش تر عصبانی شدم که برای سروقت رسیدن به قرار با کسی که حتی نمی شناسمش، دل یک آشنای از دل و جان نزدیکتر را شکستم. کلی به خودم فحش و بد و بیراه دادم. انگار این رانندگی رفتن من کلا پدیده نحسی است. آن از سوم مرداد و شب بی صبح تنهایی اش. این از پانزده مهر و صبح بی رمق دلشکستگی…
خب نمی خوام برم رانندگی. می ترسم وقتی راننده بشم یه روز پاشم برم مهرم رو بذارم اجرا…. 😀
خب این که خوبه پس حتما باید بری رانندگی! 😀
آخ نگو که دلم یه ذره شده برای رانندگی…
نترس. برو راننده شو. من تضمین می کنم هیچی نمی شه.
برو بذار اجرا ۵۰ – ۵۰
خداحافظ درهای بغل ماشین علی.خداحافظ گل گیرای ماشین علی.یادش بخیر چراغا و سپرای جلو ماشین علی.خداحافظ گیربکس.سلام شرکت بیمه.سلام کوپن های پشت سر هم بیمه…….
خداحافظ ارامش و سلام مهریه به اجرا گذاشته شده….
نیشخند و علی رغمه اینکه فکر میکردم با ملاغه همراهه لبخند…
ایول! خوبه، بذار اجرا:دی
فقط به آزاده یاد ندی از این کارا
به نظرم از اون نترس. از این بترس که به جای آقاتون که بعضا میان دنبالتون، شما بعد از خرید از تره بار، سر راه بری دنبال ایشون!
(ضمنا این شکلکای وبلاگ شما کجا هستن؟!)
خدمت شما عرض شود اونکه ترس نداره، افتخاره. وقتی هر کس وظیفه خودش رو می دونه دیگه چه ترسی از عدم التزام به وظیفه.
شکلک ها با گذاشتن حروف بعد از ارسال نمایش داده می شند. مثلا اگر بنویسین دو نقطه دی می ذاره این 😀
چه وظیفه شناس و نترس! البته التزام به وظیفه چیز خوبیه. روش تقسیم وظایفتون هم باید شنیدنی باشه. به هر حال به “من” سلام “ما” رو برسونید :d