آن روزها که نبودی مادر یکی از دوستانم جویای احوالت بود. وقتی آمدی به من یک کلام گفت. قدر شادی را بدان و زندگی کن.
از پس کابوس نبودنت بسیار سعی کردم که لحظه های با هم بودنمان را سرشار کنم از شادی. از طعم واقعی زندگی. از پر بودن. به هنگام حرف زدنت همه تن گوش شوم و نه تنها آنچه که می گویی بلکه حجم صدایت را نیز به خاطر بسپارم. در هنگام نظاره ات نه چهره که همه وجودت را ببینم. برق چشمانت، خنده هایت، اخم و چین های پیشانیت. گاه میاندیشم که شاید آن حادثه به من آموخت که زندگی بسیار کوتاه است و چقدر ناخوشایند است که روزگاری پشت دست به نشانه پشیمانی بگزیم و بگوییم کاش از چشمه زندگی سیراب تر بودیم. حال اگر چه چنین به نظر می رسد که پیمودن راهی که پیش روست از آنچه گذشت دشوارتر می نماید اما می دانم که با آنچه پشت سر گذاشتیم می دانیم چگونه بامعناتر زندگی کنیم. امروز ۴ سال از آن روز میگذرد. در حالی که هر روز نهال زندگیمان تناورتر میشود. سودا و هوس های جوانی کم کمک جای خود را به عشق می دهد. عشقی که به لحظه لحظه زندگی مان معنا می دهد.
آرام دل مرا بخوانید/ بر مردم چشم من نشانید
آوازه عشق من شنیدید/ اندازه حسن او بدانید
ای خوبان او چو آفتاب است/ در جمله شما به او چه مانید
من که زیاد سر در نمیارم از این چیزا 😀 ولی خب امیدوارم که روزها و سالهای آیندهتون سرشارتر از معنا باشه و شادتر از قبل باشین 🙂
خیلی مبارکتون باشه سالگرت
واقعا لذت میبرم از این حسای خوب
تا ابد خوشبخت باشید
تبریک میگم… بسیااااااار زیاااااد….
امیدوارم زندگیتون همیشه همینجوری پرعشق باشه و روز به روزم شادیهاتون به اندازه تجربیاتتون بیشتر شه 🙂 … 😀
تبرییییییییییییییک
آخی ، یعنی ۴ سال شد!!!
مبارک باشه عزیزم، شیرینی سالگرد رو هم میام بعدا می خورم! 😀
امیدوارم همیشه شاد باشید و زندگی کنید
بسیار مبارک باشه…… ایشالله سال دیگه بچه به بغل
من هم که تقریبا یادم بود! ناسلامتی شاهد عقدتون بودم. چه شبی هم بود! گرچه بعدش بهم شام ندادین 😀
واقعاً راست راستی ۴ سال گذشته؟
خیلی خیلی تبریک می گم. امیدوارم که همیشه خوب و شاد و در تکاپو برای پیشرفت معنوی باشین.
تو که داری دعا می کنی واسه پیشرفت مادی مون هم دعا کن.
قربون دستت 😉