نقاش خوبی بود. یا بهتر بگویم، نقاش خوبی میتوانست بشود،
اما به رنگ سیاه، زیادی علاقمند شد …
نقاش خوبی بود. یا بهتر بگویم، نقاش خوبی میتوانست بشود،
اما به رنگ سیاه، زیادی علاقمند شد …
باید حرکت کرد،
حتی با آخرین ذرهی امید به بهبود.
از سکون میترسم،
از بوی تعفن سکون …
هنوز هم نابترین لحظههایم به یاد “تو” هستم. بعد از این همه سال، هنوز هم نرسیدهام. نابترین لحظههایم را به امید دیدار “تو” سپری میکنم : با اولین هدیه قبل از “رسیدن” ، و با اولین هدیهی بعد از “رسیدن”.
رسیدهام اما هنوز میروم: با سر.
یه حالت دوگانهای دارم. شاید هم چند حالت چندبعلاوهییکگانهای دارم. سینتکس ِ فلکس رو شبیه فرمولهای محاسبات عددی میبینم. بعد چند ماه خر زدن طول میکشه تا یخ کارکردنم باز بشه. حالا تازه یه پروژهی با ددلاین دوهفتهای هم دارم 🙁
در ضمن شاید بد نباشه همتی بکنیم و بعضی طراحان سؤالات کنکور رو به امور ماورایی از قبیل روح معتقد کنیم. 😀
از آنان مباش که به آخرت امیدوار است بی آنکه کاری سازد، و به آرزوی دراز، توبه را واپس اندازد. دربارهی دنیا چون زاهدان سخن گوید، و در کار دنیا، راهِ جویندگان دنیا را پوید. اگر از دنیا بدو دهند سیر نشود، و اگر از آن بازش دارند خرسند نگردد. در سپاس آنچه بدان داده اند ناتوان است، و از آنچه مانده فزونی را خواهان. از کار بد باز میدارد و خود باز نمیایستد، و بدانچه خود نمیکند فرمان میدهد. نیکوان را دوست میدارد، و کار او کار آنان نیست و گناهکاران را دشمن میدارد، و خود از آنان یکی است. مرگ را خوش نمیدارد ، چون گناهانش بسیار است و بدانچه به خاطر آن از مردن میترسد در کار ست. اگر بیمار شود پیوسته در پشیمانی است، و اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانی. چون عافیت یابد به خود بالان است، و چون گرفتار بلا شود نومید و نالان. اگر بلایی بدو رسد به زاری خدا را خواند، و اگر امیدی یابد مغرور روی برگرداند. در آنچه دربارهی آن به گمان است، هوای نفس خویش را به فرمان است، و دربارهی آنچه یقین دارد در چیرگی بر نفس ناتوان. از کمتر گناه خود بر دیگران ترسان است، و بیشتر از –پاداش- کردهی او را برای خود بیوسان*. اگر بینیاز شود سرمست گردد و مغرور، و اگر مستمند شود مأیوس و سست و رنجور. چون کار کند در کار، کوتاه است و چون بخواهد بسیارخواه است. چون شهوت بر او دست یابد گناه را مقدم سازد، و توبه را واپس اندازد و چون رنجی بدو رسد از راه شرع و ملّت برون تازد.آنچه را مایهی عبرت است وصف کند و خود عبرت نگیرد، و در اندرز دادن مبالغه کند و خود اندرز نپذیرد. در گفتن، بسیار گفتار، و در عمل اندک کردار. در آنچه ناماندنی است خود را بر دیگری پیش دارد، و آنچه را ماندنی است آسان شمارد. غنیمت را غرامت پندارد و غرامت را غنیمت انگارد. از مرگ بیم دارد و فرصت را وا میگذارد. گناه جز خود را بزرگ میانگارد و بیشتر از آنکه خود کرده، خُرد به حساب میآرد. و از طاعت خود آن را بسیار میداند که مانندش را از جز خود ناچیز میپندارد. پس او بر مردم طعنه زند و با خود، کار به ریا و خیانت کند . با توانگران به بازی نشستن را دوستتر داردتا با مستمندان در یاد –خدا- پیوستن. به سود خود بر دیگری حکم کند و برای دیگران به زیان خود رأی ندهد. و دیگران را راه نماید و خود را گمراه نماید. پس فرمان او را میبرند و او نافرمانی میکند. و –حق خود را- به کمال میستاند و –حق دیگری را- به کمال نمیدهد. از مردم میترسد، نه در راه طاعت خدا، و از خدا نمیترسد در راه طاعت بندهها.
نهج البلاغه – حکمت ۱۵۰
عادتهای خوبمان را ترک میکنیم، چون عادتند. بعد دچار عادتهای بد می شویم، که هم عادتند، هم بد ….